دلدادگی سعدی به مولانا رؤیاپردازی مریدان است
به گزارش خبرنگار مهر، نشست «سعدی و مولوی، درنگی در رابطه تاریخی و ادبی سعدی و مولوی» به مناسبت عُرس مولانا شامگاه دوشنبه ۱۰ دی در تالار دکتر محمود افشار مؤسسه لغتنامه دهخدا و مرکز بینالمللی آموزش زبان فارسی دانشگاه تهران برگزار شد.
اولینسخنران این نشست ایرج شهبازی، عضو مؤلفان لغتنامه بزرگ فارسی بود که درباره موضوع روابط سعدی و مولوی به بیان مقدمهای پرداخت و سخنانش را با بیان همزمانی این دو شاعر آغاز کرد.
وی گفت: سعدی و مولانا هر دو دقیقاً در یک زمان زندگی میکردند، در یکی از تاریکترین ادوار تاریخ سیاسی اجتماعی و اقتصادی ایران یعنی در قرن هفتم در دوره مغول. سال تولدشان بسیار به هم نزدیک است. مولانا تقریباً مشخصه که ۶۰۴ به دنیا آمده سعدی هم به احتمال زیاد حدود ۶۰۰ به دنیا آمده، یعنی سعدی ۴ سالی از مولانا زودتر به دنیا آمده است. مولانا ۶۷۲ از دنیا رفته و به احتمال زیاد سعدی در ۶۹۲. یعنی سعدی ۲۰ سالی بیشتر از مولانا زندگی کرده. بنابراین تمام زندگی مولانا معاصر بوده با سعدی. از شگفتیهای روزگار واقعاً اینه که شاهکارهای اینها هم تقریباً همزمان آفریده شده. یعنی سعدی گلستان و بوستان را در ۶۵۵ و ۶۵۶ قمری سروده و مولانا به احتمال زیاد در ۶۵۸ مثنوی را شروع کرد. و به احتمال زیاد در ایامی که مولانا صرف سرودن غزلهای خودش بودهف سعدی هم همزمان مشغول سرودن غزلهای خودش بوده و این یکی از عجایب تاریخ ماست که دو تا نابغه تراز اول در یک زمان زندگی میکردند.
اینپژوهشگر در ادامه با اشاره به روایتهایی مبنی بر دیدار بین سعدی و مولوی (با توجه به سفرهای سعدی به حلب و دمشق و همزمانی این سفرها با حضور جلال الدین بلخی در شامات) وجود این دیدارها را محتمل میداند. اما نمونههای اشاره شده در منابع را با ذکر دلایل تاریخی مردود دانست و گفت: در آثاری که راجع به سعدی صحبت کرده اند درباره این موضوع هیچ اطلاعاتی وجود ندارد که سعدی با مولانا ملاقات کرده باشد، ولی در آثاری که سبقه صوفیانه دارند یا به مولانا علاقه دارند ما حداقل دو سند داریم که در آنها اشاره شده که این دو با هم ملاقات داشتند، و سعدی مرعوب شخصیت مولانا شده و مرید مولانا شده و تحت تأثیر مولانا قرار گرفته است. یکی از این سندها در کتاب عجایب البلدان و دیگری هم مناقب العارفین افلاکی است. گذشته از این دو سند مهم، دو روایت هم راجع به سعدی و مولانا وجود دارد که در اینها دیگر سعدی مرید مولانا و علاقهمند مولانا نیست، بلکه منتقد مولاناست.
وی در ادامه گفت: فروزانفر به کتاب عجایب البلدان احتمالاً منظور کتاب زکریای قزوینی بوده که از نظر زمانی هم سن سعدی بوده ولی ده سال پس از مولانا و ده سال پیش از سعدی از دنیا رفته است. در عین حال روایتی که میگوید سعدی میخواهد غزلی به سبک مولوی بگوید اما با سرودن مصراع اول طبعش خشک میشود و بعد در دیداری مولوی این غزل را کامل میکند، نمیتواند درست باشد چرا که اساساً غزل کامل در دیوان سعدی موجود است و نه در بین غزلیات شمس و دیوان کبیر. از ویژگیهای شعری هم با شناخت تفاوت هر دو شاعر برمی آید که غزل مورد نظر سروده سعدی است. همچنین روایت مندرج در کتاب روضات الجنات به دلیل فاصله نزدیک به دو قرن از اعتبار لازم برخوردار نیست.
شهبازی در ادامه به بررسی روایت دوم پرداخت، که در آن حاکم وقت شیراز به نام ملک شمس الدین هندی نامهای به سعدی مینویسد واز او تقاضا میکند: که غزلی غریب که محتوی بر معانی عجیب باشد، از آن هر که باشد بفرستید تا غذای جان خود سازم. و سعدی هم این غزل مولوی را میفرستد که «هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست» و ملک شمس الدین که مرید سیف الدین باخرزی بوده آنرا برای وی مرقوم میکند و الی آخر. که با توجه به اطلاعات دقیق تاریخی از حضور باخرزی در بخارا این روایت ضعیفی است. ضمن اینکه در فهرست اسامی اتابکان فارس که امروزه همه آنها را با تاریخ حکمرانی شأن میشناسیم، نامی از ملک شمس الدین هندی وجود ندارد.
اینپژوهشگر در ادامه گفت: آنطورکه استاد فروزانفر و دیگران حدس زدند افلاکی در واقع اشتباه کرده و میخواسته از شمس الدین جوینی صاحب دیوان فارس یاد بکند، که سعدی خیلی بهش علاقه دارد. اما مشکل کجاست؟ اینجاست که طبق نقل تاریخ وصاف در سال ۶۷۱ شمس الدین صاحب دیوان فارس شده و مولانا ۶۷۲ از دنیا رفته. یک خطای دیگر هم وجود دارد که اصلاً قابل حل نیست. افلاکی میگوید که شمس الدین هندی که مَلک مُلک فارس بوده، از مریدان سیف الدین باخرزی بوده. ما به قطعیت میدانیم که سیف الدین باخرزی در ۶۵۸ از دنیا رفته و شمس الدین جوینی در ۶۷۱ یعنی حداقل ۱۳ سال بعد به صاحب دیوانی فارس رسیده است. بنابراین قطعاً از جهت تاریخی این سخن افلاکی مخدوش قلمداد میشود.
وی گفت: هدف عمده این کتابها و روایات جعلی و غیردقیق و بی اساس، به کرنش وادار کردن جامعه و بزرگان و ثروتمندان در برابر صوفیان و عارفان است؛ طوری که مقام آنها را با تحقیر دیگر بزرگان و صاحبنظران بالا ببرد و فرصت تشکیک و مخالفت را از همه بگیرد. افلاکی عموم بزرگان زمانه از شاه تا وزیر و دانشمند و شاعر و صوفی را میاورد و در مقابل مولانا و خانواده او تحقیر میکند و آنها را مرعوب میکند تا نشان بدهد که مولانا از همه آنها بالاتر است. به نظر من ما نسبت به این کتابها واقعاً باید با احتیاط تلقی کنیم و اینها را فکتها و واقعیتهای تاریخی در نظر نگیریم. با توجه به شهرتی که سعدی در زمانه خودش داشته و شعرهای او خیلی زود به دورترین نقاط سرزمینهای آن موقع میرفته؛ بعید نیست که افلاکی و دیگران شهرت سعدی را شنیده باشند و برای اینکه مقام مولانا را بالا ببرند، داستانی ساختند و با این داستان خواستند برتری مولانا بر سعدی را اثبات بکنند. او گفت: حدیث دلدادگی سعدی به مولانا اگرچه برای علاقهمندان مولانا خیلی شیرین است، ولی به نظر من قطعاً از مقوله رؤیا پردازیهای مریدان است و ما باید آن را با احتیاط کنار بگذاریم و اعتباری براش قائل نباشیم.
شهبازی در ادامه با اشاره به اینکه «اگر سعدی این طور شیفته مولوی شده بود، بعید بود نامی از او در آثار خودش نبرد»، به روایاتی مبتنی بر رویارویی سعدی و مولوی اشاره کرد و گفت: اینغزل معروف مولوی را شنیدهایم:
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
این غزل را در مقابل غزلی از سعدی قرار میدهند با این مطلع:
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
اول اینکه مبنای این ادعا اساساً معلوم نیست، و دوم این غزل طبق گفته غلامحسین یوسفی که غزلیات سعدی را بر اساس ۱۷ نسخه قدیمی تصحیح و چاپ کرد، در ۱۴ نسخه وجود ندارد و فقط در سه نسخه وجود دارد؛ خود استاد یوسفی هم میگوید این غزل مستند نیست و مال سعدی نمیتواند باشد. از طرفی در غزل مولوی هیچ ادعایی وجود ندارد و فقط بیان آرزوست، که سعدی بخواهد پاسخی بهش بدهد. به باور دکتر شفیعی کدکنی این غزل که سروده سعدی نیست، احتمالاً در پاسخ به غزلی از شمس الدین محمد سجزی (یا سجستانی یا سگستانی یا سیستانی) سروده شده است، با این مطلع:
دیدار تو خدایا چندانم آرزوست
که از بهر آن مفارقت جانم آرزوست
شهبازی در پایان سخنانش با اشاره به روایتی از بوستان سعدی که با این بیت آغاز میشود:
شنیدم که مردیست پاکیزه بوم
شناسا و رهرو در اقصیِ روم
اینپژوهشگر در ادامه گفت: بعضی از بزرگان گفته اند به احتمال زیاد سعدی در اینجا دارد به مولانا حمله میکند! در واقع عدهای گفتهاند که آن عارف رومی که شیرین سخن بوده ولی مهمان نواز نبوده، مولانا بوده و سعدی این داستان رو در تعریض به مولانا گفته! او گفت: واقعاً هرچه جستجو کردم که سند این سخن را پیدا کنم، نشد. تا جایی که میدانم سندی برای این در هیچ کدام از متون قدیمی نیامده. از طرف دیگر با سخنان مولانا در مثنوی و دیوان شمس و با آنچه که از سیره او از طریق کتابهای قدیمی میدانیم، او مطلقاً چنین کسی نبوده. او به تمام معنا یک انسان جوانمرد، بخشنده، دریادل و پاک باختهای بوده که در ارتباط با انسانها از خودش میگذشته… قطعاً این کسی که سعدی دارد توصیف میکند نمیتواند مولانا باشد. من فکر میکنم که این قطعه در واقع برای صوفی نمایانی که به نام عبادت از مردم فاصله میگرفتند و بزرگواری و بخشندگی در وجودشان نبوده گفته شده است.
شهبازی در پایان ضمن جمع بندی بررسی چهار روایت، با توجه به همزمانی حضور سعدی و مولوی در حلب و شام دیدار آن دو را محتمل دانسته و گفت: به آسانی نمیشود در اصل ملاقات مولانا و سعدی تردید کرد، اما نکته در اینجاست که اگر این دو تا واقعاً ملاقات کرده باشند، آیا صرف ملاقات میتواند ثابت کند که اینها از هم تأثیر پذیرفتند و بر همدیگر تأثیر گذاشتهاند؟ به نظر من نه. غزلهای مولانا و مثنوی مولانا در قرن هفتم به دلیل تفاوتهای بنیادین با جریان شعری غالب، رواج زیادی در بیرون محیط خانقاه نداشته، و باید شخص اهل عرفان و معنویت باشد تا با شعرهای مولانا ارتباط برقرار بکند. در حالی که شواهد زیادی موجود است که سعدی و غزلیاتش در همان زمان حیات خودش شهرت عالمگیر پیدا کرده و او به چنان شهرتی رسیده بود که شعرهای او مرزهای شیراز و ایران را درنوردیده بود و به خارج از ایران رفته بود. بنابراین احتمال اینکه مولانا غزلیاتی از سعدی را شنیده باشد واقعاً وجود دارد، ولی احتمال اینکه مولانا در بوستان و گلستان سعدی تأثیر گذاشته باشد را باید به کلی منتفی دانست.
این عضو لغت نامه دهخدا گفت: تفاوتهای سعدی و مولوی در بلاغت و معنا، تفاوت در شیوه روایت و قصه گویی و… در آثارشان، نشان میدهد که تاثیرپذیری و تأثیرگذاری صحت ندارد؛ حتی اگر مولانا و سعدی روزها و ماهها با هم زندگی کرده باشند.
در پایان برنامه، موسیقی سنتی توسط صابر سوری، امیرفرهنگ حاتمی و فرهاد صفری بر اساس غزلیاتی از مولوی اجرا شد.