گزارش

قصه ظهر قبل از جمعه


همشهری آنلاین- سحر جعفریان‌عصر: خبری از آن برف و بوران که بچه در گهواره و پیر در لحاف از سرما بپیچد و آن کولاک که قولش را به نه‌نه‌سرما داده‌بود، نیست. شاید از سَرِ نَفس دزده زمین است که برف‌باد به‌پا نکرده…از انتهای خیابان رامسر راه به کوچه‌ای بن‌بست و خانه‌ای قدیمی که در طبقه نخستش کارگاه‌های آموزشی-فرهنگی برگزار و در طبقه دومش نیز قصه و داستان، پادکست می‌شود، می‌برند…نوبتِ بَهمن، پسرِ ته‌تغاری نه‌نه‌سرماست که به وقت چله‌خُرد یخبندان کند. اما انگار او هم چیزی در اَنبانِ سردِ خود ندارد که خیلی زود گرفتار نَفسِ گرمِ شَصت و شکستِ زمین می‌شود…گِرد میزی بزرگ می‌نشینند و دفتر و قلم بیرون می‌آورند تا نانوشته‌ای از کارگاه متفاوت «شادی‌های زمستانه؛ قصه، آش و عروسک» باقی‌نماند…کارِ بَرد و بُرودت این هم زمستان به نه‌نه‌سرما یا همان سرماپیرزن و خاله عَجوزه می‌افتد تا شنیدنی‌های آنها که جمع شده‌اند به نَقل و قول‌های قدیمی، بسیار باشد.

قصه ظهر قبل از جمعه

شادی‌های زمستانه؛ قصه، آش و عروسک

سَر دَرِ خانه قدیمی، کنار پلاک کهنه‌اش، تابلو کوبانده‌اند: «در میان باش»؛ در میان ایران و هر چه از فرهنگ و پیشینگی دارد. از همین روست که اهلِ این خانه قدیمی سال‌ها کمر بسته‌ و آستین بالا زده‌اند به تولید انواع و اقسام محتوای ایرانی-اسلامی با برگزاری کارگاه‌های گوناگون آموزشی و ساخت پادکست‌های مهیج که از بَر همه آنها رزق و روزی‌ای نیز حاصل شود. حالا که زمستان به ثلث رسیده «محمدحسین بنکدار تهرانی» در کسوت مدیر خانه، اجرای کارگاه شادی‌های زمستانه؛ قصه، آش و عروسک را تدارک می‌بیند؛ «لیلا برخورداری»، کارشناس ادبیات کهن، مربی این کارگاه شنیدنی است که شرکت‌کنندگانش اغلب کارآموزانِ مراکز تربیتی ویژه کودکان و یا دوستدارانِ قصه، افسانه و رسوم ایرانی‌اند. «اَهمن که دید سوزی ازش بلند نشده دَرِ گوش بَهمن رَجز خواند من که پشتم به زمستون بود این شد قدرتِ برف و بادم، تو که پشتت به بهاره، چیزی نداری برای کولاک…»؛ اینها را نامداری با صدایی رسا و گرم می‌گوید تا از همان ابتدای کارگاه با قصه‌های زمستان و آداب آن، حواسِ شرکت‌کنندگان را به مُشتش داشته‌باشد.

آش‌خوری بعد از چِله‌به‌دَر و بقچه‌پَران

در حالی که در طبقه دوم خانه قدیمیِ در میان باش، کسانی به کار ضبط پادکست درآمده و ضمن آن سوره‌های قرآن را بر دستگاه‌های موسیقی سنتی ایرانی مانند شور و راست‌پنج‌گاه، تلاوت می‌کنند در طبقه نخست، قصه شادی‌های زمستانه با گذشتنِ چارچار (چله بزرگ و کوچک)، جنگ اهمن و بهمن و گم‌شدن آفتاب‌به‌هود(حوت) خواهرِ آنها به درازا کشیده‌شده‌است: «نه‌نه‌سرما بُراق از پای کُرسی بلند می‌شه و جاروش رو توی هوا می‌چرخونه و می‌گه کو اهمنم، کو بهمنم، دنیا رو آتیش می‌زنم…البته این جاروی نه‌نه‌سرما خودش کلی قصه و داستان داره؛ از سرمای اَجوج و مَجوجِ (یاجوج و ماجوج) وسطِ اسفند، چله‌به‌دَر، وقتِ آبستنی شُتران، سیاه بهار تا باد بقچه‌پَران و نوروزخوانی.» سفره‌ای پارچه‌ای میان میز بزرگ پهن می‌شود: «بیاید دست به دست هم بدیم و راوی قصه‌های فراموش شده باشیم…حیفه که گوش بچه‌هامون از این قصه‌ها پُر نشه.» به تعداد شرکت‌کنندگان، بشقاب‌هایی بر سفره پهن‌شده، چیده می‌شود و هم‌زمان با روایت‌های دیگرِ نامداری از آشِ اسفندی داغ می‌شوند: «آش غذای زمستونه و هر شهری برای خودش یه آش مخصوص داره؛ اُماج، شولی، اَشو، بلغور و همین آشِ اسفندی که اهالی کاشان روزهای آخر اسفند بار می‌ذارن.»

وقتی نخودِ آشِ اِسفندی، عروسک می‌شود

ساعتی بعد، کارِ تولید و ضبط پادکست در طبقه دوم به نیمه می‌رسد. در طبقه اول نیز شرکت‌کنندگان هنوز از خوشمزگی آش اسفندی «به‌به» و «چَه‌چَه» می‌گویند که کسی از میان‌شان می‌پرسد: «پس قصه پلوهای اسفندی چیه؟» نامداری که پیشتر انتظار این سوال را داشت چند دانه نخود و چند تکه پارچه از جیبش بیرون می‌آورد: «توی روزای آخر اسفند پلوخوری هم مرسوم بوده به‌ویژه برای اون خانواده‌هایی که دختری رو نشون و عقد کرده بودن.» سرِ شادی‌های زمستانه در این کارگاه از بَردالعجوز و فرزندانش به کارگرِ لُنگ‌شورِ گرمابه و شادباشِ داماد به طَبق‌کِشِ نوعروس‌اش می‌رسد: «مثلا تُرک‌زبان‌ها چند روز بعد از اینکه مراسمِ قیشدان چیخدیم (از زمستان دراومدم) رو می‌گیرن با توجه به بضاعتشون تعدادی طَبق اسفندی برای نوعروس‌شون می‌فرستن…بعضی‌ها هم گرمابه قُرق می‌کردن و کارگرای لنگ‌شور تا بقچه‌دارِ حمومی رو به اندازه کیسه‌ای پول به خدمتِ خانواده نوعروس درمی‌آوردن.» ساعتی دیگر نیز می‌گذرد و شرکت‌کنندگان همچنان مشتاق شنیدن داستان‌های زمستانی هستند: «خیلی از ضرب‌المثل‌های قدیمی هم ریشه توی آداب زمستونی داره مثل سقای زمستون، خارکن تابستون نباش، زمستون رو شب و پیری رو تبی و…». نامداری که کارِ ساخت عروسک نخودی را با یک دانه نخود و یک تکه پارچه و مقداری چسب به اتمام رسانده بود، جملاتی آخرِ این نوبت از کارگاه را می‌گوید: «آش‌خوری که تموم می‌شد و زن‌ها از شست و روب خلاص می‌شدن کنار کرسی می‌نشستند و با یکی دو تا از نخودهای همون آش برای بچه‌های قد و نیم‌شون، عروسک نخودی درست می‌کردند.»



منبع:همشهری آنلاین

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا