پدران غزه: سنگرهای پایداری در دل ویرانی
گروه دیپلماتیک – همشهری آنلاین: پدران فلسطینی در طول ۱۵ماه جنگ غزه، با شجاعت و استقامت بینظیری، در میان ویرانهها، در بحبوحه نسلکشی، قحطی و سرمای کشنده به پدرانهترین شکل ممکن از فرزندانشان حمایت کردند.
هزاران تصویر از مردانی که بدنهای بیجان فرزندانشان را روی دست گرفته بودند بارها به صفحه اول رسانههای مختلف جهان مخابره شد، تصاویر پدرانی که درد فقدان عزیزان جانشان را سوزاند اما همچنان ثابت قدم ایستادند.
دیده بان حقوق بشر اروپا مدیترانه در گزارشی آورده: تأثیر حملات اسرائیل بر زنان و کودکان غزه ویرانگر بوده است، اما رنج مردان فلسطینی، به ویژه پدران، واقعیتی است که اغلب نادیده گرفته میشود. در حالی که آمارها تعداد زنان و کودکان کشته شده را برجسته میکنند، به ندرت به مردان اشاره میکنند. هنگامی که اسرائیل به عمد غیرنظامیان و کاروانهای کمکهای بشردوستانه را هدف قرار میداد، بسیاری از پدران که به دنبال غذا برای کودکانشان بودند به شهادت رسیدند یا در بازگشت خانههای خود را ویران یافتند.
دوین جی عطالله، استادیار روانشناسی دانشگاه ماساچوست میگوید: پدران فلسطینی در غزه به جهان آموختند که چگونه زندگی را ارزشمند بدانیم، چگونه فرزندانمان را دوست بداریم — حتی زمانی که مرده، سوخته، مجروح، معلول، تکهتکه، در حال مرگ از گرسنگی، یتیم، زندانی، شکنجهشده یا زنجیرشده باشند.
وقت نکردم تولدشان را جشن بگیرم
محمد ابو القمصان از آوارگان فلسطینی ساکن شمال غزه است که به تازگی صاحب فرزندانی دو قلو شده بود اما شادی او خیلی زود به غم و اندوهی بیپایان تبدیل شد. او پس از به دنیا آمدن دو قلوهایش رفته بود تا برای آنها شناسنامه بگیرد، اما وقتی به خانه بازگشت، دوقلوها همراه با مادرشان در حمله ارتش اشغالگر صهیونیستی به دیر البلح به شهادت رسیده بودند. محمد میگوید: «نمیدانم چه اتفاقی افتاده، به من گفته شده که یک بمب به خانه اصابت کرده است. من حتی وقت نکردم، تولد آنها را جشن بگیرم. من روز قبل برای گرفتن شناسنامه بچه ها رفتم. گفتند فردا برگرد. بنابراین من رفتم و منتظر بودم که کسی با من تماس گرفت و به من گفت که آپارتمانی که در آن زندگی می کنم بمباران شده است. به محض دریافت تماس، به سرعت به بیمارستان الاقصی در همان حوالی رفتم اما به من گفتند که خانواده ام همگی کشته شده اند.»
دکتر خلیل الدقران، سخنگوی بیمارستان شهدای الاقصی میگوید: «تأثیر روانی و شوک عاطفی شهادت دو کودک و همسر بر محمد بسیار عمیق بوده است.»
پسرم عاشق ترامپولین بود
احمد النجار تنها ۱۸ ماهه بود که در حمله اسرائیل به اردوگاه پناهندگان رفح در آتش سوخت. تصویر دلخراش عبدالحافظ پدر احمد که بدن کوچک و سر بریده او را حمل میکرد حتی در میان متحدان اسرائیل هم خشم و انزجار شدیدی ایجاد کرد. در آن شب رژیمصهیونیستی چادرهایی را بمباران کرد که غیرنظامیان در آنها پناه گرفته بودند. در عرض چند دقیقه بیش از ۵۰ نفر به شهادت رسیدند که احمد هم در میان آنها بود. سر احمد هرگز پیدا نشد و خانوادهاش فقط توانستند بدن بی سر او را دفن کنند. عبدالحافظ به الجزیره گفته: «نمیدانستم سر احمد در جریان بمباران جدا شده تا زمانی که آن را با چشمان خود در درمانگاه سلطان دیدم.»
پدر احمد میگوید که او در زندگی بسیار کوتاهش عاشق ترامپولین، توپ و بازی با گربهها بود. شهادت احمد، همسر و دخترانش گرچه کمر عبدالحافظ را خم کرده ولی او فرصت عزاداری ندارد چون باید مراقبت دو برادر احمد یعنی محمد ۱۳ ساله و یامین ۸ ساله باشد که هر دو جسد احمد را در شب کشتار دیدهاند و دچار ترومای شدید شدهاند.
دریافت خبر مرگ عزیران حین انجام وظیفه
خانواده وائل دحدوح خبرنگار فلسطینی که بهدلیل گزارشهایش از غزه به نمادی از مقاومت و استقامت تبدیل شده، مانند بسیاری دیگر پس از دستور ارتش اسرائیل برای ترک شمال غزه، به اردوگاه پناهندگان نصیرات پناه بردند. دحدوح در طول یک پخش زنده خبر ویرانگری دریافت کرد: اشغالگران صهیونیست خانه موقت خانوادهاش در نصیرات را بمباران کرده و همسر ۴۴ ساله و دو فرزند هفت و ۱۵ سالهاش به همراه نوهاش که تازه دو ماهه شده بود، شهید شدند.
دحدوح گرچه در غم و اندوه فرو رفته بود اما وظیفهاش ـ یعنی ادامه گزارشدهی از نسلکشی فلسطینیان در غزه ـ را رها نکرد. با این حال چندی بعد، حمزه دحدوح یکی دیگر از پسران وائل در حمله پهپادی اسرائیل به شهادت رسید. پس از شهید شدن پسرش حمزه، دحدوح در گفتوگو با شبکه آمریکایی انبیسی اذعان کرد که هزینه سنگینی را متحمل شده اما ترک کار در میانه این بحران بشری قطعا گزینه نیست.
برایش نارنگی خریده بودم
«از من درخواست میوه کرده بود و فقط توانسته بودم یک نارنگی کوچک برایش بخرم که فرصت نشد همان را هم بخورد.» این بخشی از صحبتها خالد نبهان ملقب به ابو ضیاء است پیرمردی که نوه کوچک خود، ریم را پس از شهادتش روحالروح نامیده بود.
تصاویر وداع دردناک ابوضیاء با نوهاش ریم که خود نیز چند ماه بعد در حمله اشغالگران به اردوگاه نصیرات به شهادت رسید او را به چهرهای شناخته شده تبدیل کرد. ابوضیاء درباره شب آخر با نوههایش ـ ریم و طارق ـ گفته بود: «نیمهشب بود که با صدای مهیب فرو ریختن آوار از خواب پریدم و دیدم که نوههایم زیر آوار دفن شدهاند.»
ابوضیاء در حال تمیز کردن سر و صورت نوههایش از گرد و خاک ناشی از بمباران بود که تصاویر معروف از او ضبط شد. او در این مصاحبه اشاره میکند که هنگام تمیز کردن صورت ریم متوجه شده یک لنگه گوشواره او گم شده است و لنگه دیگر را به عنوان یادگاری نگه داشته است. او گوشواره را رو به دوربین گرفته و میگوید این یادگاری همیشه همراهش خواهد بود و با نگاه کردن به آن، به یاد نوه شهیدش میافتد و از آن به عنوان سنجاق سینه استفاده میکند.
پسرم، تو برایم نماد مقاومتی!
محمد هاشم ۳۸ساله اهل خان یونس که پس از شهادت همسرش ریم و پسر اسماعیل حالا به تنهایی از پسر ۲ سالهاش یوسف مراقبت میکند در نامهای به او که در روزنامه گاردین منتشر شده، نوشته است:
یوسف عزیز، هیچ کلمه ای برای توصیف وحشتی که در چند ماه گذشته پشت سر گذاشته ایم وجود ندارد. من همیشه در بامزه بودن خوب بوده ام، اما تو به یک پدر نیاز داری، نه دلقک. نمی دانم چقدر طول می کشد تا مادرت و لالایی هایش را فراموش کنی برای او گریه نکنی. هر شب دستم را روی قلبت که به تندی میتپد میگذارم و خدا را شکر میکنم که هنوز زندهای. این روزها به صدای انفجار عادت کردهای اما هنوز هم بدن کوچکت که در کنار بدن من جمع شده با صدای بلند به طور غریزی میلرزد. هر روز که از خواب بیدار میشویم دستان کوچکت را در دست میگیرم و در میان زباله ها بهدنبال غذا میگردیم. باید بدانی در میان مرگ و ویرانی که هر روز تجربه میکنیم، تو نوری هستی که در تاریکی سوسو میزند.
یوسف، اگر من باید قبل از تو بمیرم، میخواهم بدانی که وجود تو برای من نماد مقاومت، آزادی و امید است. تمام تلاشم را میکنم از این جنگ جان سالم به در ببریم. ما از این خاکسترها برخاسته و زنده خواهیم ماند. من بهترین پدری خواهم بود که می توانم باشم. وقتی این جنگ تمام شد، همه قطعات شکسته را جمع می کنیم و راهی پیدا می کنیم تا دوباره خودمان را کامل کنیم. این قول من است. پدرت، محمد هاشم
////
ستون صفحه ۷
پزشکی که در برابر یک ارتش ایستاد
تصویر وایرال شده از حسام ابو صفیه پزشک فلسطینی که روپوش سفید پزشکی بر تن دارد و پشت سر تانکها و سربازان اسراییلی به سوی سرنوشت نامعلومی میرود او را به نماد قهرمانی تبدیل کرده است.
حسام ابو صفیه ۲۱نوامبر ۱۹۷۹ در اردوگاه جبالیا به دنیا آمد و مانند بسیاری از فلسطینیهایی که در غزه بزرگ شدهاند، والدینش در جریان پاکسازی نژادی فلسطین در سالهای ۱۹۴۷ تا ۱۹۴۹ از خانهشان اخراج شدند.
حسام ابو صفیه،که با نام ابو الیاس نیز شناخته میشود، در نوار غزه بزرگ شد اما توانست برای تحصیل به خارج سفر کند. در طول سفرهایش با همسرش، آلبینا ابو صفیه، که اصالتاً اهل قزاقستانی است آشنا شد. آنها در سال ۱۹۹۶ به غزه بازگشتند.
ابو صفیه دارای مدرک کارشناسی ارشد و گواهینامه تخصصی در رشته اطفال و نوزادان است و به عنوان مدیر بیمارستان کمال عدوان در بیت لاهیا، شمال غزه، فعالیت میکند.
نیروهای اشغالگر اسرائیل ۲۶ اکتبر سال ۲۰۲۴ به بیمارستان کمال عدوان حمله کردند و دکتر ابو صفیه را همراه با دیگر کارکنان و بیماران دستگیر کردند. اسرائیل در ۲ هفته پیش از بازداشت، چندین بار دکتر را تهدید کرده و از او خواسته بود که بیمارستان را ترک کند اما او حاضر به این کار نشده بود.
پس از آزاد شدن از بازداشت نظامی اسرائیل، ابو صفیه با یکی از بزرگترین وحشتهایی که هر کسی میتواند با آن مواجه شود روبرو شد: اسرائیل پسرش الیاس را به قتل رسانده بود. سپس، در۲۳ نوامبر، ابو صفیه با یک انفجاری که توسط یک کوادکوپتر اسرائیلی هدف قرار گرفته بود، در داخل بیمارستان مجروح شد و در نتیجه آن شش زخم ترکش پایش اصابت کرده و باعث پارگی وریدها و شریانها شده بود.
نیروهای صهیونیست ۲۷ دسامبر بار دیگر به بیمارستان کمال عدوان حمله کرده و دکتر را دستگیر کردند. این بار، تصویری قبل از دستگیری او منتشر شد که نشان میدهد او در میان آوارهای بیمارستان در حال قدم زدن است و تانکها او را احاطه کردهاند.
نگرانیها نسبت به سرنوشت این پزشک فلسطینی زمانی بالا گرفت که اشغالگران او را به مرکز شکنجه بدنام سد تیمن بردند. منیر البرش مدیر کل وزارت بهداشت فلسطین میگوید که ابو صفیه به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته و از او به عنوان سپر انسانی استفاده شده است.